شب های سرد را
هیچ ژاکتی نمیفهمد ..
دستان یخ کرده ام اما چرا ...
گونه های خیس را
هیچ دستمال کاغذی نمی فهمد
بالش خیسم اما چرا ...
گوشی تلفن چه میفهمد برا ی چه
بوسیده میشود ؟؟
کفش هایم چه میفهمد..
چرا یک کوچه ی خاص را هر روز قدم میزنم ..
و مادرم نمیداند ..
چرا هر روزی که میگذرد
سالها شکسته تر میشوم ..
و تو هم حتما نمیدانستی
جرم قتل عمد را
وقتی که میگفتم
بی تو می می رم ...
صادق اسماعیلی الوند